حقیقت را نگفتند، تا شیعه نشویم |
همانا روز عاشورا مصیبتی برای امت اسلامی بود. چرا این را از ما پنهان می کردند؟ از ترس اینکه مردم تحت تاثیر قرار بگیرند و شیعه شوند...
دست از سرمان بردارید، ای آقایان!
سخنرانی مفتی اعظم سوریه (احمد بدرالدین حسون) در مورد کتمان حقایق عاشوراء...
دانلود سخنرانی تصویری با زیر نویس فارسی و با فرمت wmv (با کیفیت مناسب).
دانلود سخنرانی تصویری با زیر نویس فارسی و با فرمت 3gp (مخصوص موبایل). |
عمر بخوبى از مقام و منزلت و شخصیت مولا امیرالمؤمنین خبر داشت، روایاتى که از طریق سنت در این موضوع وارد شده، بسیار است که خود او اعتراف مىنموده، و احادیثى را از رسول خدا نقل کرده است، ولى همانطور که ذکر شد تبعیت از حق، طهارت نفس، و صفاى باطن، و انقیاد لازم دارد و این هذا؟
علامه امینى گوید که حافظ دار قطنى و ابن عساکر تخریج این حدیث نموده اند که دو نفر نزد عمر بن خطاب آمدند، و از طلاق کنیز سئوال کردند که چند مرتبه مىتوان او را طلاق داد، تا حرام نشود، و دیگر نتوان او را بعقد جدیدى نیز در حباله نکاح درآورد.
عمر با آنها برخاست تا آنکه بمسجد آمده و در میان حلقهاى از جمعیت مرد اصلعى نشسته بود
عمر گفت اى اصلع در طلاق امة (یعنى کنیز) چه مىگوئى؟
آن مرد سر خود را بسوى او بلند کرد و با دو انگشت سبابه و وسطى اشاره کرد.
عمر دانست که طلاق امه دو طلاق است و فورا به آن دو مرد گفت تطلیقتان یعنى دو بار طلاق. یکى از آن دو گفت: سبحان الله ما نزد تو آمدیم، و تو امیرالمؤمنین و بزرگ آنها هستى!چگونه با ما آمدى تا در مقابل این مرد ایستادى!و از او سئوال کردى!و به اشاره او با دو انگشت خود اکتفا نمودى؟
عمر به آندو گفت: آیا مىدانید این مرد کیست؟
گفتند: نه گفت: این على بن ابیطالب است اشهد على رسول الله صلى الله علیه و آله لسمعته و هو یقول: ان السماوات السبع، و الارضین السبع، لو وضعا فى کفة، ثم وضع ایمان على فى کفة لرجح ایمان على بن ابیطالب
عمر به آندو گفت: شهادت مىدهم بر رسول خدا که از او شنیدم که درباره على مىفرمود: اگر آسمانهاى هفتگاه و زمینهاى هفت طبقه را در کفه ترازوئى بگذارند، و سپس ایمان على را در کفه دیگر بگذارند، هر آینه ایمان على بن ابیطالب سنگینتر خواهد بود.
سپس علامه امینى گوید در حدیثى که زمخشرى روایت کرده مىگوید: آندو نفر بعمر گفتند: تو خلیفه مسلمین هستى و آمده ایم از تو سؤال کنیم!تو ما را پیش مرد دگرى بردى، و از او سئوال نمودى، یکى از آندو گفت: سوگند بخدا کهاى عمر من دیگر با تو سخن نخواهم گفت:
عمر گفت: واى بر تو!مىدانى این مرد که بود؟او على بن ابیطالب است الخ.
و این روایت را دارقطنى و ابن عساکر از حافظین نقل نمودهاند، و نیز گنجى در کفایه ص 129 روایت نموده و گفته است که هذا حسن ثابت، این روایت، روایتخوب و قبول آن نزد علماء ثابتشده است.
و نیز از طریق رواة زمخشرى، خوارزمى امام الحرمین در مناقب ص 78 و سید على همدانى شافعى در مودة القربى روایت کردهاند، و حدیث میزان و ترازو را از عمر، محب الدین طبرى در کتاب ریاض النضره ج 1 ص 244 و صفورى در نزهة المجالس ج 2 ص 240 آوردهاند.
هر دو اعتراف می کنند که حضرت علی علیه السلام اعلم امت است!!!؟
و اما از روایاتیکه دلالت دارد بر آنکه ابوبکر و عمر و عثمان در حکم و علم به امیرالمؤمنین علیه السلام رجوع مىکردند، در «غایة المرام» از مسند احمد حنبل با سلسله اسناد خود روایت کند، از یحیى بن سعید بن مسیب قال: کان عمر یتعوذ بالله من معضلة لیس لها ابوالحسن
عمر در هر مشکلهاى پیش مىآمد، و امیرالمؤمنین علیه السلام براى حل آن حاضر نبودند به خدا پناه مىبرد، و نیز از موفق بن احمد، با سلسله سند متصل خود روایت کرده است، از زید بن على از پدرش، از جدش، از على بن ابیطالب علیه السلام که فرمود: در زمان حکومت عمر، زن آبستنى را به نزد او آوردند که اعتراف بر زناى خود نماید زن اعتراف بفجور نمود، و عمر امر کرد تا او را ببرند و رجم کنند، زن در راه با على بن ابیطالب برخورد کرد.
حضرت فرمود: این زن چه کرده است که او را براى حد مىبرند؟گفتند: زنا کرده است، و عمر امر کرده است که باید او را سنگسار کرد امیرالمؤمنین زن را نزد عمر برگردانده و فرمودند: آیا تو امر کردى که او را سنگسار کنند؟
عمر گفت: آرى چون خود زن اعتراف به گناه خود نموده است
فقال على:هذا سلطانک علیها فما سلطانک على الذى فى بطنها، و لعلک انتهرتها و اخفتها.
فقال عمر: قد کان ذاک.
قال: او ما سمعت رسول الله صلى الله علیه و آله یقول: لا حد على معترف بعد بلاء انه من قیدت او حبست او تهدرت فلا اقرار له، فخلا سبیلها.
ثم قال عمر: عجزت النساء ان تلد مثل على بن ابیطالب رضى الله عنه لو لا على لهلک عمر
امیرالمؤمنین علیه السلام فرمودند:اى عمر! اعتراف او بر گناه موجب شد که تو بتوانى بر خود او حد جارى کنى، پس چه چیز موجب شده است که بر طفلیکه دررحم خود دارد مسلط گردى، و آن بیگناه را بواسطه حد زدن بر مادرش بکشى؟و شاید تو با شدت او را دور راندهاى و او را ترسانیدهاى که حقیقت را در واقع پنهان داشته، و از اعتراف به زنا خوددارى ننموده است.
عمر گفت آرى چنین بوده است.
حضرت فرمود: آیا نشنیدهاى که رسول خدا صلى الله علیه و آله فرمود: هر کسیکه اقرار و اعترافش بگناه از روى شکنجه و ترس باشد بر او حد جارى نمىشود؟
هر کس را که براى اقرار و اعتراف بگناه در زنجیر و غل بکشند، یا او را زندان کنند یا او را تهدید نمایند، اقرار او نافذ نیست.
على چون این کلمات را فرمود، آن زن را رها کرد، و عمر چون این کلمات را شنید گفت: زنان عاجزند از آنکه بتوانند مانند على بن ابیطالب فرزندى بزایند، اگر على نبود هر آینه عمر هلاک مىشد.
و نیز از طریق خاصه از محمد بن یعقوب با سند متصل خود از حضرت صادق روایت نموده است، که در زمان خلافت ابوبکر مردى شراب نوشیده بود، او را به نزد ابوبکر آوردند.
ابوبکر پرسید آیا تو خمر نوشیدهاى؟
گفت آرى.
ابوبکر گفت: خمر نوشیدن حرام است.
مرد گفت: من اسلام اختیار کردهام و اسلام من قوى است لکن منزلگاه من در جائیست که همه مردم خمر مىنوشند، و آن را حلال مىشمرند، من اگر مىدانستم که نوشیدن خمر حرام است، البته اجتناب مىنمودم.
ابوبکر روى به عمر نمود و گفت: راى تو درباره این مرد چیست؟
عمر گفت: مشکلهایست که راه حل آن جز در نزد ابوالحسن پیدا نشود، على را بخوانید و سپس عمر گفت: حکم و قضاء واقع در خانه على قرار دارد.
حضرت صادق علیه السلام فرمودند: ابوبکر و عمر برخاستند، و آن مرد را با خود آوردند، و جماعتى که در محضر بودند همگى به نزد امیرالمؤمنین علیه السلام آمدند، ابوبکر داستان را معروض داشت، و آن مرد نیز قصه خود را بازگو کرد.
حضرت فرمودند، بفرستید با او کسى را در مجالس مهاجرین و انصار تا تفحص کند که آیا تا به حال از آنان کسى آیه حرمتخمر را بر آن مرد خواندهاست؟و اگر خوانده استبر خواندنش شهادت دهد.
همین دستور را اجرا کردند، و هیچکس از مهاجرین و انصار گواهى بر قرائت و تلاوت آیه تحریم خمر درباره وى نداد.
حضرت امیرالمؤمنین علیه السلام او را آزاد نموده و فرمودند: از این پس اگر خمر بنوشى ما بر تو حد جارى خواهیم ساخت.
و نیز روایاتیکه دلالت دارد بر آنکه حق پیوسته با على است و با آنحضرت است هر جا که دور بزند و بگردش درآید.
در کتاب «جمع بین صحاح سته» که تالیف رزین امام الحرمین است در جزء سوم آن در مناقب امیرالمؤمنین علیه السلام از صحیح بخارى روایت کرده است که قال امیر المؤمنین علیه السلام: سمعت رسول الله صلى الله علیه و آله یقول: رحم الله علیا اللهم ادرالحق معه حیث دار
امیرالمؤمنین علیه السلام فرمودند: من از رسول خدا صلى الله علیه و آله شنیدم که مىفرمود: خداى رحمتخود را بر على بفرستد، بار پروردگارا هر جا که على حرکت کند، و بگردد، حق را با او بگردش و حرکت درآور.
و عجیب آنست که بسیارى از این روایات را خود ابوبکر و عمر و عثمان و عائشه و عمرو عاص و غیر هم از صحابه از رسول خدا روایت کردهاند.
در کتاب «مقام امیرالمؤمنین على بن ابیطالب عند الخلفا و اولادهم و الصحابة» پنجاه حدیث در فضائل امیرالمؤمنین از رسول الله بروایتخلفاء و اولادشان و صحابه، از علماى اهل سنت و محدثین آنها روایت کرده، و شواهدى در ذیل هر حدیثبیان نموده است.
از جمله روایتى است که عمر باعرابى مىگوید: ویحک ما تدرى منهذا؟هذا مولاى و مولى کل مؤمن و من لم یکن مولاه فلیس بمؤمن واى بر تواى مرد عرب!آیا میدانى این مرد کیست؟اینمرد على بن ابیطالب مولاى من و مولاى هر مومنى است و هر کسیکه على مولاى او نباشد آنکس مومن نیست.
اظهار ندامت ابابکر از قبول خلافت
ابوبکر چند بار از خلافت خود اظهار پشیمانى نمود. کرارا گفت: اقیلونى، اقیلونى و لست بخیرکم
بار خلافت را از گردن من بردارید من بهترین افراد شما نیستم!
باید به او گفت: اگر خلافت را که ربودى به امر خدا بود، چگونه مىخواهى رها کنى؟و اگر به امر خدا نبود چگونه ربودى؟اینجاست که مانند کلاف سردرگم متحیر و سرگردان مىشود، چون قدرت تحمل این بار را ندارد از طرفى، و از طرف دیگر هم دلش نمىآید که بگذارد تا صاحبش بردارد«کظلمات فى بحر لجى، یغشاه موج من فوقه موج، من فوقه سحاب، ظلمات بعضها فوق بعض اذا اخرج یده لم یکد یریها، و من لم یجعل الله له نورا فماله من نور»
ابوبکر پس از بیعت در سقیفه، روز دیگر بر منبر رسول خدا در مسجد پیغمبر بالا رفت، و ضمن خطبه گفت: ایها الناس، فانى قدولیت علیکم، و لست بخیرکم، فان احسنت فاعینونى، و ان اسات فقومونى... اطیعونى ما اطعت الله، و اذا عصیت الله و رسوله، فلاطاعة لى علیکم.
اى مردم من سرپرستى و صاحب اختیارى شما را بدست گرفتهام، و بهترین شما نیستم، اگر در این تولیت کار خوب کردم مرا کمک کنید، و اگر بدى کردم شما مرا راست کنید.
تا آنکه گوید: مرا اطاعت کنید تا هنگامیکه من خدا را اطاعت کردم، و زمانیکه مخالفتخدا و رسول خدا را نمودم مرا بر شما طاعتى نیست.
و طبرى گوید: چون ابوبکر در میان مردم شروع به خطبه کرد گفت:
ایها الناس انما انا مثلکم، و انى لا ادرى لعلکم ستکلفون ما کان رسول الله صلى الله علیه و آله یطیق، ان الله اصطفى محمدا على العالمین، و عصمه من الآفات، و انما انا متبع، و لستبمبتدع، فان استقمت فتابعونى و ان زغت فقومونى، تا آنکه گوید: و ان لى شیطانا یعترینى فاذا اتانى فاجتنبونى
گفت:اى مردم من مثل شما هستم، و من نمىدانم شاید شما تکالیف مهمى را از من بخواهید، آن چیزهائى که فقط رسول خدا طاقت آنرا داشت، خداوندمحمد را بر جهانیان برگزید، و او را از آفات مصون داشت و لکن من تابع شریعت هستم، نه آنکه از پیش از خود چیزى آورده باشم، اگر در این وظیفه ریاست و خلافت مسلمین درست رفتار کردم، از من پیروى کنید!و اگر منحرف شدم مرا راست کنید!
تا آنکه گوید: و به تحقیق که براى من شیطانى است که مرا فرو مىگیرد، هر وقت که آن شیطان به سراغ من آمد شما از من اجتناب کنید.
درست در این فقرات ملاحظه شود که چقدر با ترس و جبن سخن مىگوید!!!!؟؟
آیا تا به حال شنیده اید جایی از عالم باشد که مرجوح (بدون امتیاز )را بر راجح (ممتاز) مقدم کنند؟ یا اینکه جاهل را بر عالم ترجیح دهند وبیایند یک انسان مدیر ، مدبّر، دانا و فهمیده را کنار بگذارند و به جای او یک انسان نادان بی کفایت را قرار بدهند ؟مطمئنا این طور نیست بلکه در همه عالم حتی در جاهایی که دینی و مذهبی ندارند این را قبول دارند که باید همیشه شاخص ترین افراد در راس امور قرار بگیرد و به آن در مسائل دنیایی عمل می کنند و همیشه بهترین و شاخص ترین افراد خود را برای مسئولیت قرار میدهند و از او تبعیت می کنند افرادی مثل هیتلر ، ناپلئون و....افراد معمولی نبودند! عقلاء عالم همیشه شجاعترین ،فهمیده ترین ،بصیرترین ،دقیقترین افراد را برای حکومت بر مردم بر می گزینند و اگر کسی بر خلاف این قانون عمل کند و با وجود یک انسان دارای شرایط یک انسان بی کفایت رامسئول جامعه کند اورا توبیخ میکنند خصوصا در جایی که فرد بی کفایت بداند کسی هست که از او بالاتر است وبهتر است و اعتراف هم بکند که فلان شخص از او برای صدارت محق تر است .
این مقدمه را برای این خدمت شما عرض کردم که بگویم جهان اسلام بعد از پیغمبر(صلی الله علیه وآله وسلم ) دارای چنین مشکلی شد وبدست چند نفر انسان سود جو کسانی در راس کار قرار گرفتند که خود معترف بودند که انسانی هست که بالاتر وممتازتر از آنهاست تا جاییکه نقل می کنند خلیفه دوم هفتاد باراین جمله را تکرار کرده است «لولاعلی لهلک عمر»اگر علی نبود هر آینه عمر هلاک می شد.
در مورد اعترافات خلیفه اول و دوم موارد بسیاری ذکر شده است که ما به جمله ای از آنها اشاره می کنیم
اعتراف خلیفه اول (ابوبکر):
روزی ابوبکر و امیرالمؤمنین ،علی علیه السلام در محلی یکدیگر را ملاقات کردند.
ابوبکر گفت :حضرت رسول ،پس از جریان غدیر خم چیز خاصّی درباره شما نفرمود ،امّا من بر فضل توشهادت میدهم؛و در زمان آن حضرت نیز برتو به عنوان امیرالمؤمنین سلام کرده ام .
و اعتراف می کنم که حضرت رسول درباره تو فرمود :تو وصیّ ووارث و خلیفه او در خانواده اش می باشی ،ولی تصریح نفرمود که تو خلیفه بعد از او در امّتش باشی.
امیرالمؤمنین علی علیه السلام اظهار داشت :ای ابوبکر چنانچه رسول خدا صلوات الله علیه را به تو نشان دهم و ایشان تو را بر خلافت من در بین امّتش دستوردهد آیا می پذیری؟
ابوبکر گفت :بلی ،اگر رسول خدا با صراحت بگوید ،من کنار خواهم رفت .
امام علی علیه السلام فرمود :پس چون نماز مغرب را خواندی ،نزد من بیا آن حضرت را به تو نشان دهم .
همین که ابوبکر آمد ،با یکدیگر به سمت مسجد قبا حرکت کردند و وقتی وارد شدند ؛دیدند که حضرت رسول صلّی الله علیه و آله رو به قبله نشسته است ؛و خطاب به ابوبکر کرد و فرمود:
ای ابوبکر!حق مولایت ،علی را غصب کرده ای و جایی نشسته ای که انبیاء و اوصیاء آنهاست ؛ و کسی غیر از علی استحقاق آن مقام را ندارد چون که او خلیفه من در امتم می باشد و من تمام امور خود را به او واگذار کرده ام .
و تو مخالفت کرده ای و خود را در معرض سخط و غضب خداوند قرار داده ای ،این لباس خلافت را از تن خود بیرون بیاور و تحویل علیّ ابن ابیطالب ده که تنها شایسته وحقّاو خواهد بود وگرنه وعده گاه تو آتش دوزخ می باشد .
در این هنگام ابوبکر با وحشت تمام از جای برخواست و به همراه امیرالمؤمنین علی علیه السلام از مسجد خارج گردید و تصمیم گرفت تا خلافت را به آن حضرت وا گذار نماید ولی در مسیر راه ،رفیق خود عمر را دید و جریان را برایش تعریف کرد ، عمر گفت: تو خیلی سست عقیده و بی اراده هستی ، مگر نمی دانی که آنها ساحر و جادوگر هستند ، باید ثابت قدم و پابر جاباشی ، به همین جهت ابوبکر از تصمیم خود منصرف شد ؛ و با همان حال از دنیا رفت!!!!!
.: Weblog Themes By Pichak :.