تاریخ : پنج شنبه 88/1/6 | 4:15 عصر | نویسنده : احیاگران عید بزرگ غدیر دولت آباد*قنبر حیدری*
درد زایمان سخت او را فرا گرفته بود، به درون خانه رفت و
کودکش را که علی او را محسن نامیده بود سقط کرد، جمعیت
فراوانی را در آنجا گردآوردم،اما نه بدان جهت که از کثرت آنان که در مقابل علی
کاری ساخته شده باشد بلکه برای دلگرمی خودم او را در حالی که
کاملا محاصره بود به زور از خانه اش بیرون آورده و برای اخذ بیعت به جلو
راندم،و به درستی میدانستم که اگر من و تمامی ساکنان روی زمین کوشش میکردیم که
بر او پیروز شویم زورمان به او نمیرسید لکن مطالبی را در نظر داشت که من به خوبی
میدانستم و هم اکنون نمی شود که بگویم،
درد زایمان سخت او را فرا گرفته بود، به درون خانه رفت و
کودکش را که علی او را محسن نامیده بود سقط کرد، جمعیت
فراوانی را در آنجا گردآوردم،اما نه بدان جهت که از کثرت آنان که در مقابل علی
کاری ساخته شده باشد بلکه برای دلگرمی خودم او را در حالی که
کاملا محاصره بود به زور از خانه اش بیرون آورده و برای اخذ بیعت به جلو
راندم،و به درستی میدانستم که اگر من و تمامی ساکنان روی زمین کوشش میکردیم که
بر او پیروز شویم زورمان به او نمیرسید لکن مطالبی را در نظر داشت که من به خوبی
میدانستم و هم اکنون نمی شود که بگویم،هنگامی که به سقیفه بنی ساعده رسیدم ابوبکر و
اطرافیانش از جا حرکت کرده و علی را مسخره کردند،علی گفت:ای عمر،میخواهی در آنچه
که فعلا به تاخیر انداخته ام شتاب کنم و کاری که از آن خوشت نمی آید انجام دهم،؟گفتم:
نه یا امیرالمومنین.
به خدا
سوگند که خالد سخنان مرا شنید به شتاب نزد ابوبکر رفته سه مرتبه به او گفت:مرا چه کار با
عمر،و مردم این سخنان را میشنیدند.هنگامیکه علی به سقیفه رسید ابوبکر کودکانه به او
نگریست و وی را مسخره کرد.
به او
گفتم: تو ای ابوالحسن بیعت کردی برگرد ولی خود گواهم بر این که او بیعت ننموده و دستش را به
سوی ابوبکر دراز نکرد و من میترسیدم که در آنچه که میخواست انجام دهد و به تاخیر
انداخته بود عجله کند و لذا چندان اصرار نکردم که باید حتما بیعت کند،ابوبکر از
ناراحتی و ترسی که از او داشت اصلا نمیخواست که علی را در آنجا ببیند،علی از سقیفه
برگشت پرسیدم کجا رفت؟گفتند:
به کنار قبر رسول خدا رفته و در آنجا نشسته است.من و ابوبکر از آنجا حرکت کرده
و دوان دوان به مسجد رفتیم،ابوبکر میگفت: وای بر تو این چه کاری بود که با فاطمه
انجام دادی،به خدا سوگند این کار زیانی آشکار است،گفتم: بزرگترین کاری که نسبت به
تو انجام داده همین است که با ما بیعت نکرد و چندان مطمئن نیستم که مسلمانها
اطرافش را نگیرند،گفت: چه میکنی؟ گفتم چنین وانمود میکنم که او در کنار قبر محمد
با تو بیعت کرده است خود را به او رسانیده و در حالی که قبر را پیش روی خود قرار
داده و دستهایش را روی خاک قبر گذاشته بود سلمان و ابوذر و مقداد و عمار و حذیفه بن
یمان اطرافش را گرفته بودند،درکنارش نشستیم،به ابوبکر گفتم او هم به مانند علی دستش
را روی قبر نزدیک دست علی بگذارد،او دستش را گذاشت و من دست او را گرفته تا به دست
علی بکشم و بگویم علی بیعت کرده است ولی علی دستش را برداشت با ابوبکر از جا حرکت
کرده پشت به آنان نموده و می گفتم،خداوند به علی پاداش خیر عنایت کند وقتی به کنار
قبر رسول خدا حاضر شدی از بیعت با تو خودداری نکرد،ابوذر جندب بن جناده غفاری از
بین مردم از جا جسته و فریاد می زد و می گفت: به خدا سوگند ای دشمن خدا علی هیچ
گاه با یک برده آزاد شده بیعت نکرد،ما به راه خود ادامه داده و به هر کس میرسیدیم
می گفتیم علی با ما بیعت کرده است،به خدا سوگند که علی نه
در دوران خلافت ابوبکر و نه درزمان حکومت من با
ما بیعت نکرد و نه با کسی که بعد از من خواهد بود، دوازده نفر از اصحاب و یاران او نیز با ابوبکر و من بیعت
نکردند.
.: Weblog Themes By Pichak :.