شخصیت علمی امام صادق (علیه السلام)
در دوره امامت امام صادق(علیه السلام) مسلمانان بیش از پیش به علم و دانش روی آوردند و در بیشتر شهرهای قلمرو اسلام بویژه در مدینه، مکه، کوفه، بصره و... مجالس درس و مناظرههای علمی دایر و از رونق خاصی برخوردار گردید.
در این زمان با استفاده از فرصت به دست آمده امام صادق(علیه السلام) توانست نهضت علمی فرهنگی پدرش امام باقر(علیه السلام) را ادامه داده و علوم و معارف اهل بیت را بیان کرده در همه جا منتشر کند. سفرهای اجباری و اختیاری امام به عراق و به شهرهای حیره، هاشمیه و کوفه و برخورد با اربابان دیگر مذاهب فقهی و کلامی نقش بسزایی در معرفی علوم اهل بیت و گسترش آن در جامعه داشت.
در این شهرها گروههای مختلف برای فراگیری دانش نزد آن حضرت میآمدند و از دریای دانش ایشان بهره میبردند. برخورد ایشان با گروههای مختلف مردم سبب شد که آوازه شهرتش در دانش و بینش دینی، علم و تقوی، سخاوت و جود و کرم و... در تمام قلمرو اسلام طنین انداز شود و مردم از هر سو برای استفاده از دانش بیکران ایشان رو سویشان کنند.
در این دوره علوم و فلسفه ایرانی، هندی و یونانی به حوزه اسلامی راه یافت و بازار ترجمه علوم گوناگون از زبانهای مختلف به زبان عربی گرم و پر رونق گردید.
همچنین مکتبهای کلامی و فرقه مذهبی و فقهی در این عصر پایهگذاری شد. امام صادق(علیه السلام) با تمام جریانهای فکری و عقیدتی آن روز برخورد کرده و موضوع اسلام و تشیع را در برابر آنها روشن ساخته و برتری بینش اسلام شیعی را ثابت کرده است.
مناظرات امام صادق(علیه السلام) با اربابان دانشهای گوناگون چون پزشکان، فقیهان، منجمان، متکلمان، صوفیان و... به ویژه مناظرات وی با ابوحنیفه مشهور و در منابع شیعه و سنی ثبت است
به روی ادامه ی مطلب کلیک کنید
شخصیت علمی امام صادق (علیه السلام)
در دوره امامت امام صادق(علیه السلام) مسلمانان بیش از پیش به علم و دانش روی آوردند و در بیشتر شهرهای قلمرو اسلام بویژه در مدینه، مکه، کوفه، بصره و... مجالس درس و مناظرههای علمی دایر و از رونق خاصی برخوردار گردید.
در این زمان با استفاده از فرصت به دست آمده امام صادق(علیه السلام) توانست نهضت علمی فرهنگی پدرش امام باقر(علیه السلام) را ادامه داده و علوم و معارف اهل بیت را بیان کرده در همه جا منتشر کند. سفرهای اجباری و اختیاری امام به عراق و به شهرهای حیره، هاشمیه و کوفه و برخورد با اربابان دیگر مذاهب فقهی و کلامی نقش بسزایی در معرفی علوم اهل بیت و گسترش آن در جامعه داشت.
در این شهرها گروههای مختلف برای فراگیری دانش نزد آن حضرت میآمدند و از دریای دانش ایشان بهره میبردند. برخورد ایشان با گروههای مختلف مردم سبب شد که آوازه شهرتش در دانش و بینش دینی، علم و تقوی، سخاوت و جود و کرم و... در تمام قلمرو اسلام طنین انداز شود و مردم از هر سو برای استفاده از دانش بیکران ایشان رو سویشان کنند.
در این دوره علوم و فلسفه ایرانی، هندی و یونانی به حوزه اسلامی راه یافت و بازار ترجمه علوم گوناگون از زبانهای مختلف به زبان عربی گرم و پر رونق گردید.
همچنین مکتبهای کلامی و فرقه مذهبی و فقهی در این عصر پایهگذاری شد. امام صادق(علیه السلام) با تمام جریانهای فکری و عقیدتی آن روز برخورد کرده و موضوع اسلام و تشیع را در برابر آنها روشن ساخته و برتری بینش اسلام شیعی را ثابت کرده است.
مناظرات امام صادق(علیه السلام) با اربابان دانشهای گوناگون چون پزشکان، فقیهان، منجمان، متکلمان، صوفیان و... به ویژه مناظرات وی با ابوحنیفه مشهور و در منابع شیعه و سنی ثبت است.
شاگردان امام باقر(علیه السلام) پس از درگذشت آن حضرت به گرد شمع وجود امام صادق(علیه السلام) حلقه زدند. امام(علیه السلام) نیز با جذب شاگردان جدید به تأسیس یک نهضت عظیم فکری و فرهنگی و بالنده مبادرت ورزید، به گونهای که طولی نکشید مسجد نبوی در مدینه منوّره و مسجد کوفه در شهر کوفه به دانشگاهی عظیم تبدیل شد. درگیری شدید بین بنیعباس و بنیامیه، آنان را آن چنان به خود مشغول کرده بود، که فرصتی طلایی برای امام صادق(علیه السلام) و یارانش به دست آمد.
آن حضرت با استفاده از این فرصت به بازسازی و نوسازی فرهنگ ناب اسلام پرداخت و شیفتگان مکتب حق از اطراف و اکناف، از بصره، کوفه، واسط، یمن و نقاط مختلف حجاز به مرکز اسلام یعنی مدینه، سرازیر شدند و چون پروانگانی دلباخته به گرد شمع وجود امام صادق(علیه السلام) تجمع کردند.
امام صادق(علیه السلام) هر یک از شاگردان خود را در رشتهای که با ذوق و قریحه او سازگار بود، تشویق و تعلیم مینمود و در نتیجه، هر کدام از آنها در یک یا دو رشته از علوم مانند: حدیث، تفسیر، فقه و کلام، تخصص پیدا میکردند.
وقتى که «عبدالله دیصانى» به مدینه وارد مىشود به امام صادق(علیه السلام) چنین مىگوید: آمدهام تا با تو مباحثه کنم. امام فرمود: «در چه موضوعى؟» گفت: در فقه. امام(علیه السلام) او را به نزد محمّد بن مسلم که از شاگردان فقیه او بود فرستاد و هنگامى که با محمد بن مسلم مباحثه کرد او توانست دیصانى را شکست دهد. سپس خواستار مباحثه در بخش کلام شد. امام صادق(علیه السلام) فرمود: «با هشام بن حکم بحث کن»، سپس تقاضاى مباحثه در تاریخ را کرد که امام او را به یکى دیگر از شاگردانش هدایت کرد، و بدین ترتیب عبدالله دیصانى دریافت که هر یک از شاگردان امام دریایى از علوم هستند.
در دانشگاهی که امام(علیه السلام) به وجود آورده بود، شاگردان بزرگ و برجستهای همچون هشام بن حکم، محمد بن مسلم، ابان بن تغلب، هشام بن سالم، مؤمن الطاق، مفضّل بن عمر، جابر بن حیّان و... تربیت کرد که هر یک از آنها شخصیتهای بزرگ علمی و چهرههای درخشانی بودند که خدمات شایانی انجام دادند.
به عنوان نمونه یکى از شاگردان حضرت صادق(علیه السلام) «جابربن حیان» است که در بسیاری از علوم و فنون مهارت داشته و بیش از دویست جلد کتاب در زمینههاى علوم گوناگون به خصوص در رشتههاى علوم عقلى و طبیعى و شیمى (که آن روز کیمیا نامیده مىشد) تصنیف کرده و به همین خاطر به عنوان پدر علم شیمى مشهور شده است و به اقرار خود همه را از حضرت صادق(علیه السلام) آموخته است زیرا در آثار و رسائل خود مىنویسد: «قال لی جعفر(علیه السلام)» یا «القى علىّ جعفر(علیه السلام)» یا «حدّثنى مولاى جعفر» یا «اخذت هذا العلم من جعفر بن محمد(علیه السلام) سید اهل زمانه.» جابربن حیّان با سوگندى که به نام امام(علیه السلام) در مقدمه کتاب «الاحجار» یاد کرده است ثابت مىکند که استاد و راهنماى او امام صادق(علیه السلام) بوده است و دانشى که از او آموخته است، سبب توفیق او گردیده است.
چنان که شیخ مفید در «ارشاد» و فتّال نیشابورى در «روضة الواعظین» و طبرسى در «اعلام الورى» و ابن شهر آشوب در «مناقب» و محقّق در «معتبر» و شهید اول در «الذکرى» و دیگران آوردهاند دانشهایى که از امام صادق(علیه السلام) نقل شده از هیچ کس دیگرى نقل نشده و تعداد شاگردان آن حضرت را چهار هزار تن دانستهاند.
در باب چهارهزار شاگرد امام صادق (علیه السلام) چند نکته قابل ذکر است:
اول این که: مورخان و عالمان تراجم اتفاق دارند که شاگردان امام صادق(علیه السلام) همه اهل مدینه نبودند، بلکه از شهرها و بلاد مختلف از دور و نزدیک ـ که اکثر آنان از عراق و مصر و خراسان، حمص و شام و حضر موت و غیر آن بودند ـ رو به سوى مدینه آورده و در دانشگاه جعفرى مشغول فراگیرى علم و دانش گردیدند.
دوم این که: همه دانشپژوهان مکتب جعفرى داراى یک عقیده و همه از شیعیان آن حضرت نبودند، بلکه داراى عقاید مختلف و مذاهب متفاوت بودند که از سرتاسر جهان اسلام آن روز گرد آمده بودند.
سوم این که: مقصود این نیست که همه این چهارهزار نفر در یک زمان و همه روزه در کلاس درس امام صادق(علیه السلام) شرکت داشتهاند و حاضر بودهاند بلکه مقصود کسانى است که در مدت افاضه امام به تناوب و تفریق از آن حضرت علم فراگرفتهاند و حدیث نقل کردهاند.
شاگردان دانشگاه امام منحصر به شیعیان نبودند بلکه پیروان اهل تسنن نیز از مکتب آن حضرت برخوردار میشدند.
بزرگان اهل سنت چون مالک بن انس، ابوحنیفه، سفیان ثوری، سفیان بن عُیَینه، ابن جریح، روح بن قاسم و... ریزهخوار خوان دانش بیکران او بودند. ابوحنیفه که دو سال شاگرد امام بود این دوره را پایه علوم و دانش خود معرفی کرده میگوید: اگر آن دو سال نبود «نعمان» (نام ابو حنیفه) از بین رفته بود.
ذهبى در «سیر اعلام النبلاء» نام رواتى که از امام صادق(علیه السلام) نقل کردهاند را آورده است و این درحالى است که بسیارى از محدثان جرأت نقل حدیث از امام صادق(علیه السلام) را در عهد بنىامیه نداشتند. درباره مالک بن انس آمده است که: «لم یروعن جعفر بن محمّد حتّى ظهر امر بنىالعباس» یعنی: از امام صادق(علیه السلام) روایت نکرد تا آن که بنىعباس به حکومت رسیدند، ولى ابوحنیفه از امام صادق(علیه السلام) حدیث نقل مىکند، چنانکه روایات او از امام صادق(علیه السلام) در کتاب «الآثار» وى فراوان دیده مىشود.
شیعه و ارزش احادیث امام صادق(علیه السلام)
هر که در اخبار فقه شیعه تتبّع کند، خواهد دید که روایتهاى رسیده از امام صادق(علیه السلام) در مسائل فقهى، کلامى و اخلاقى، مجموعه گسترده و متنوعى است و علماى حدیث از هیچ یک از اهل بیت رسول خدا(صلّی الله علیه وآله) به مقدار آنچه که از ابوعبدالله(علیه السلام) روایت دارند، حدیث نقل نکردهاند و روایات هیچ یک از ائمّه(علیهم السلام) برابر با روایتهاى رسیده از امام صادق(علیه السلام) نیست.
وقتى که شمار راویان از آن حضرت چهارهزار نفر باشند، پس رقم روایات مأثوره از آن امام چقدر خواهد شد؟ و آنگاه که یک راوى مانند ابان بن تغلب حافظ سىهزار حدیث، و محمد بن مسلم شانزده هزار حدیث را حافظ باشد، مقدار و کمیت احادیث آن حضرت و علوم و معارف منسوب به ایشان را مىتوان به دست آورد و به همین دلیل است که مذهب شیعه را «مذهب جعفرى» گویند.
در بین چهارهزار شاگرد امام صادق(علیه السلام) که از وى حدیث نقل کردهاند، چهارصد نفر نویسنده، آنها را به رشته تحریر درآوردهاند و اصول اربعمائه(چهارصدگانه) را نوشتهاند، بدین معنا که احادیث امام را چه کتبى، چه شفاهى و چه به صورت استفتاء، جمعآورى کرده و به شکل کتاب درآوردهاند و این تصنیفات را «اصل» میگویند، و مراد از اصل، آن کتاب مورد وثوق و اعتمادى است که حدیث آن حجت بوده و راوى آن هم موثق بوده است.
بعضى از آن اصول و تألیفات تا به امروز به همان وضع خود باقى مانده است، اما محتواى بسیارى از این مصنّفات و تألیفات چهارصدگانه توسط علماى شیعه به صورت کتابهاى عمده حدیثى تألیف و جمعآورى شده است و مجموعههاى اولیه حدیثى چون محاسن برقى، نوادر الحکمه اشعرى، و کتاب جامع بزنطى و کتاب ثلاثین اخوان اهوازى، و مجموعههاى ثانوى چون کتب اربعه (کافى، تهذیب، استبصار و من لا یحضره الفقیه) و مجموعههاى متأخرین چون «الوافى» فیض کاشانى، «وسائل الشیعه» حر عاملى، و «بحارالانوار» علامه مجلسى و غیر آنها گرد آمده و این مجموعهها علوم اهل بیت و امام صادق(علیه السلام) را در زمینههاى مختلف در بر گرفته است.
مبارزه با مکتبها و مسلکهاى انحرافى
دوران امامت پیشواى ششم(علیه السلام) دوران تحوّل فکرها و پیدایش و گسترش فرقههاى گوناگون اسلامى و غیراسلامى بود. برخى از این فرقهها که سابقه بیشترى داشتند توانسته بودند تا حدى براى خود چارچوبى تنظیم و افرادى را به تشکیلات خود جذب کنند و نیز جهتگیرى عمومى و کلى تمامى فرقهها ضدّیت با فرقه ناجیه شیعه ومکتب امامت بود. از این رو امام صادق(علیه السلام) به عنوان پیشواى امت و پاسدار مکتب اسلام نمىتوانست در برابر این فرقههاى نوپا و بىاساس بىتفاوت باشد، بلکه باید در برابر همه آنها به اقتضاى مصالح اسلام موضع بگیرد و نظر قاطع اسلام را ارائه دهد و به شبهات و اشکالات مطرح شده از سوى آنان پاسخ گوید. مکتبها و مسلکهاى انحرافى موجود در دوران امام صادق(علیه السلام) به دو بخش عمده تقسیم مىشدند: اسلامى و غیراسلامى.
الف ـ فرقههای اسلامی
در دوران امامت امام صادق(علیه السلام) فرقههاى زیادى به نام اسلام، لیکن منحرف از خط امامت و ولایت، پدید آمده و یا رشد کردند و هر کدام عدهاى را به سوى خود جذب کردند. مهمترین و مشهورترین این فرقهها عبارتند از:
1 ـ معتزله: فرقه معتزله در اوایل قرن دوم هجرى و در دوران امامت امام باقر(علیه السلام) پدید آمد. معبد جهنى، غیلان دمسقى و یونس اسوارى نخستین کسانى بودند که نسبت افعال انسان را به خداوند انکار کردند و گفتند: انسان در انجام افعال خود توانا و مستقل است و خداوند در افعال بندگانش هیچ نقشى ندارد.
اصحاب و یاران پیامبر(صلّی الله علیه وآله) که هنوز زنده بودند از تفکر غلط آنان بیزارى جسته، به امت اسلامى توصیه مىکردند که با «قدریه» که بعدها معتزله نامیده شدند رابطه برقرار نکنند، به آنان سلام نگویند، به عبادت بیمارانشان نروند و بر جنازه مردههایشان نماز نگزارند.
پس از کشته شدن معبد، واصل بن عطا که از موالى ایرانى و از شاگردان حسن بصرى بود از استاد کناره گرفت و به تبلیغ و نشر آراء معبد پرداخت. از آن پس پیروان او به نام «معتزله» معروف شدند. امام صادق(علیه السلام) به رغم کشمکشها و اختلاف فکرى موجود، موفق شد با تعلیمات و راهنماییهاى لازم، پیروان خود را از فرو افتادن در دام جریانهاى فکرى حفظ کند. آن حضرت درگیر و دار جدال فکرى بین جبرىها و قدرىها با بیان جمله: «لا جبر و لا تفویض و لکن امر بین امرین» یعنی: نه جبر درست است و نه تفویض، بلکه امرى است میان آن دو، هر دو تفکر انحرافى «اشاعره» و «معتزله» را که یکى قایل به جبر و دیگرى قایل به تفویض بود، نفى کرد و با این رهنمود، پیروان خود را از آشفتگى و حیرت و فرو افتادن در دام هر یک رهایى بخشید.
2 ـ مرجئه: فرقه مرجئه در ابتدا با انگیزهاى سیاسى به وجود آمد و اُمویان در پدید آوردن آن نقش مؤثرى داشتند.
آنان ایمان را تنها اعتقاد قلبى مىدانستند و معتقد بودند با وجود ایمان، هیچ گناهى به انسان زیان نمىرساند. کسى که در دل مؤمن به خدا باشد، هرچند با زبان اظهار کفر نماید یا در عمل بت بپرستند و یا طبق آیین یهود و نصارا رفتار کند، چون از دنیا رود اهل بهشت خواهد بود. آنان معتقد بود که عمل جزیى از ایمان نمىباشد و با وجود ایمان، معصیت به آن ضررى نمىزند همچنان که با کفر، طاعت پروردگار نفعى نمىرساند.
مرجئه با این اعتقاد سخیف، افراد را در ارتکاب به گناهان جرى مىساختند و پشتیبان و یاور ستمگران بودند.
امامان(علیهم السلام) در تعلیمات خود، همواره بر این نکته تأکید داشتند که ایمان و اعتقاد قلبى توأم با عمل است و مؤمن واقعى کسى است که گفتار و کردارش تأیید کننده ایمان او باشد. به عنوان نمونه، از امام صادق(علیه السلام) سؤال شد: حقیقت ایمان چیست؟ فرمود: «ایمان عبارت است از اقرار به زبان، اعتقاد در قلب و عمل با اعضا و جوارح».
در کتاب معانى الاخبار از حضرت صادق(علیه السلام) روایت مىکنند که یکى از اصحاب آن حضرت عرض کرد: بعضى از دوستان شما اعمال ناشایستى مىکنند و مىگویند امیدواریم به آمرزش (یعنى آمرزش را مرهون دوستى اهل بیت مىدانند و مرتکب زشتکارى مىشوند) آن حضرت فرمود: «به خدا قسم که دروغ مىگویند، از دوستان ما نیستند، زیرا هر که چیزى را بخواهد براى به دست آوردن آن مجاهده نماید و از هر چیز بترسد از آن میگریزد و پرهیز میکند.»
علاوه بر این رهنمودهاى کلى، در خصوص «مرجئه» نیز ایشان بیانات صریحى دارند. عمر بن محمد مىگوید: امام صادق(علیه السلام) فرمود: «خداوند قدریه را لعنت کند، خداوند حروریه(خوارج) را از رحمت خود دور گرداند. خداوند مرجئه را لعنت کند، خدا مرجئه را لعنت کند.» راوى پرسید: قدریه و خوارج را هر کدام یک بار لعنت کردید ولى مرجئه را دوبار. فرمود: «به خاطر این که اینان مىپندارند کشندگان ما مؤمن هستند. بدین جهت لباسهاى آنان تا روز قیامت آغشته به خون ماست.»
3 ـ کیسانیه: مذهب شیعه تا پایان دوران امامت پیشواى سوم انشعابى پیدا نکرد. پس از شهادت امام حسین(علیه السلام) هر چند اکثریت شیعیان به امامت فرزندش امام سجاد(علیه السلام) قایل شدند ولى اقلیتى معروف به «کیسانیه» قائل به امامت «محمد بن حنفیه» فرزند حضرت على(علیه السلام) شدند.
امام صادق(علیه السلام) در برابر این جریان منحرف موضع گرفت و با بیانات و سخنان روشنگرانه خود، ضمن ابطال پندار آنان، افراد گمراه شده را که زمینه اصلاح و بازگشت به حق در آنان وجود داشت، هدایت کرد.
حیان سراح ـ یکى از سران کیسانیه ـ به حضور امام صادق(علیه السلام) رسید. امام(علیه السلام) از او پرسید: «اى حیان! نظر اصحاب و یارانت درباره محمد حنفیه چیست؟» گفت: مىگویند او زنده است و روزى مىخورد. فرمود: «پدرم براى من نقل کرد که وى جزء افرادى بوده است که به هنگام بیمارى محمد به عیادتش رفته و چشمهایش را بسته و او را در داخل قبر نهاده است...»
امام(علیه السلام) در سخنى دیگر فرمود: «محمد بن حنفیه نمرد مگر آن که به امامت على بن حسین(علیه السلام) اعتراف کرد.»
4 ـ زیدیه: فرقه زیدیه، دومین گروه منشعب از شیعه است که در تاریخ اسلام و پس از شهادت امام سجاد(علیه السلام) به وجود آمده است. این گروه اندک به جاى گرایش به امام باقر(علیه السلام) قائل به امامت فرزند امام سجاد(علیه السلام) زید گردیدند و به «زیدیه» معروف شدند.
امام صادق(علیه السلام) در برابر این حرکت انحرافى نیز به شدت موضع گرفت. درگام نخست، سران آن مانند کثیر، سالم بن ابوحنیفه و ابوجارود را افرادى کذاب و دروغگو خواند و آنان را سزاوار لعنت الهى دانست. در گام دوم، اصل تشکیلات زیدیه را منحرف از خط امامت معرفى کرده یارانش را از هرگونه کمک و همکارى با این گروه منع مىکرد.
عمربن یزید مىگوید: از امام صادق(علیه السلام) از صدقه دادن و کمک نمودن به ناصبىها و زیدیه پرسیدم. امام(علیه السلام) فرمود: «هیچگونه کمکى به آنها نکن و چنانچه مىتوانى حتى آب نیز به ایشان مده، زیدیه همان افراد ناصبى و دشمنان سرسخت ما هستند.»
5 ـ غلات: در آخر دوران امامت امیرمؤمنان(علیه السلام) و در درون جامعه اسلامى، فرقهاى به نام «غلات» شکل گرفت. این فرقه در اثر پیشگویىها و معجزاتى که از آن حضرت مىدیدند در دوستى خود نسبت به آن بزرگوار غلو مىکرده ایشان را به مرتبه خدایى رسانده یا قایل به حلول روح خدایى در ایشان بودند. در دوران امامت امام باقر و امام صادق(علیهما السلام) که شرایط براى آزادى نشر اندیشههاى مختلف بیش از پیش فراهم شده بود، فعالیتهاى این گروه نیز افزایش پیدا کرد و کسانى همچون مغیرة بن سعید و ابوالخطاب به نشر این تفکر کفرآمیز پرداختند.
تفکر غلات، از سوى امامان معصوم(علیهم السلام) به شدت مورد نفى و انکار قرار گرفت و آن بزرگواران با صراحت، بیزارى خود را از این فرقه گمراه اعلام کرده، آنان را سزاوار غضب الهى دانستند.
امام صادق(علیه السلام) درباره آنان مىفرماید: «گوش، چشم، پوست، گوشت و خون (و خلاصه همه وجود) من از غلات بیزار است. خدا و پیامبرش نیز از ایشان بیزارند. آنان با آیین من و پدرانم رابطهاى ندارند.»
پیشواى ششم(علیه السلام) در سخن دیگرى خطاب به شیعیان مىفرماید: «جوانان خود را از خطر غلات بر حذر دارید تا مبادا ایشان را فاسد کنند. غلات بدترین خلق خدا هستند، بزرگى خدا را کوچک مىشمارند و نسبت به بندگان خدا ادعاى ربوبیت مىکنند. سوگند به خدا، غلات از یهود، نصارا، مجوس و مشرکان بدترند.»
امام صادق(علیه السلام) گاهى افراد خاصى از این فرقه را نام مىبرد و چهره شیطانى آنان را براى مردم برملا مىساخت. به عنوان نمونه در تفسیر آیه شریفه: (هل اُنبّئکم على من تنزل الشیاطین تنزل على کلّ أفّاک أثیم) یعنی: آیا به شما خبر دهم که شیاطین بر چه کسى نازل مىشوند، آنها بر هر دروغگوى گنهکار فرود مىآیند، فرمود: «آنان هفت نفرند: مغیرة، بیان، صائد، حمزة بن عماره بربرى، حارث شامى، عبدالله بن حارث و ابوالخطاب.»
مبارزه امام(علیه السلام) با غلات به این مقدار که برشمردیم محدود نمىشود، بلکه آن حضرت در موارد زیادى در برخورد خصوصى با افراد، آنان را از خطر این اندیشه کفرآمیز برحذر و به صراط مستقیم رهنمود مىساخت.
6 ـ صوفیه: در اوایل قرن دوم هجرى در درون جامعه اسلامى افرادى پیدا شدند که خود را زاهد و صوفى مىنامیدند. این گروه در راستاى اعتقادات باطل و ضد اسلامى خود، در بهرهگیرى از نعمتهاى الهى و مواهب طبیعى روش خاصى اتخاذ کردند و چنین وانمود کردند که روش صحیح و راه دین همان است که ایشان مىروند.
آنان مدعى بودند که به طور مطلق و در هر شرایطى باید از نعمتهاى دنیوى دورى جست. مؤمن واقعى کسى است که از پوشیدن لباس خوب، خوردن غذاى لذیذ و سکونت در خانه وسیع اجتناب ورزد. طبعاً کسانى که این مواهب را مورد استفاده قرار مىدادند از سوى این گروه به دنیا دوستى و خروج از مسیر ایمان متهم شده مورد تحقیر و ملامت قرار مىگرفتند.
امام صادق(علیه السلام) در برابر این جریان انحرافى نیز موضع گرفت و ضمن تأکید و توصیه بر تهذیب نفس و توجه به معنویات و دل بستن به دنیا و مظاهر آن، رهبران این گروه را افرادى «فاسد العقیده» و دشمن اهل بیت(علیهم السلام) قلمداد کرد. امام عسکرى(علیه السلام) نقل میکند که از امام صادق(علیه السلام) درباره ابوهاشم کوفى (بنیانگذار فرقه صوفیه) سؤال شد. آن حضرت فرمود: «او فردى فاسد العقیده بود. او کسى بود که مذهبى به نام تصوف وضع کرد و آن را راه فرارى براى عقیده ناپاک خود قرار داد.»
یکى از یاران امام صادق(علیه السلام) به آن حضرت عرض کرد: این ایام گروهى پیدا شدهاند به نام «صوفیه» درباره آنان چه مىفرمایید؟ امام(علیه السلام) فرمود: «ایشان دشمنان ما هستند، کسانى که به آنان تمایل پیدا کنند جزء ایشان خواهند بود و با آنان محشور مىشوند. به همین زودىها گروهى که نسبت به ما اظهار محبت مىنمایند، به ایشان تمایل و شباهت پیدا مىکنند و خود را با القاب آنها ملقب مىسازند وسخنان آنها را تأویل مىنمایند. کسانى که متمایل به آنان شوند از ما نیستند و ما از ایشان بیزاریم، و آنان که سخنان ایشان را رد و انکار کنند مانند کسانى هستند که در رکاب پیامبر(صلّی الله علیه وآله) با کفار نبرد مىکردند.»
امام صادق(علیه السلام) در برخورد حضورى با سران صوفیه ایشان را به اشتباه و انحراف خود متوجه کرده و نصیحت و ارشادشان مىفرمود.
امام جعفر صادق(علیه السلام) مىدانست که فکر رهبانیت اگر در مذهب شیعه قوت بگیرد، آن را از بین مىبرند. خاصه آن که حکومتهاى وقت که از بنىامیه بودند، با شیعیان خصومت داشتند و گاه خصومت خود را علنى مىنموده و زمانى پشت پرده با شیعیان دشمنى مىکردند.
نفع بنىامیه، در این بود که شیعیان، دست از دنیا بشویند و اعتکاف کنند و رابطه خود را با دنیاى خارج قطع نمایند و کسى از خارج با آنها مربوط نباشد و نتوانند به وسیله تبلیغ، مذهب شیعه را توسعه بدهند. آنها مىدانستند بعد از این که شیعیان دست از دنیا شستند و تمام عمر خود را در یک دیر به سر برند، بعد از چندى، بخودى خود از بین خواهند رفت.
ب ـ مکاتب مادی
از جمله محورهاى اساسى فعالیتهاى فرهنگى امام صادق(علیه السلام)، مبارزه با افکار الحادى و اندیشههاى مادّیگرى بود که در دوران امامت آن حضرت به سرعت در حال گسترش بود. فعالیتهاى امام(علیه السلام) در این زمینه شکلهاى مختلف داشت، از قبیل: بیانات و رهنمودهاى کلى در زمینه مسائل مربوط به توحید، مباحثات و مناظرات رسمى میان آن حضرت و سران مادیگرایان مثل ابن ابى العوجاء، ابن مقفّع، زندیق مصرى به نام عبدالملک و... و نیز بین اصحاب آن حضرت با این افراد، و ارشادها و رهنمودهاى موردى آن حضرت در برخورد با افراد مختلف دیده مىشود.
امام(علیه السلام) در تمام این برخوردها و مناظرات، با بیانى روشن و منطقى استوار، مبانى اعتقادى اسلام را تبیین و تشریح و ادعاى خصم را ابطال و او را در برابر حق وادار به اقرار و اعتراف مىکرد.
در عصر امام صادق(علیه السلام)، شخصى به نام جعد بن درهم به بدعتگذارى و مخالفت با اسلام پرداخت و داراى جمعى طرفدار شد و سرانجام در روز عید قربان اعدام گردید. او روزى مقدارى خاک و آب در میان شیشهاى ریخت و پس از چند روز حشرات و کرمهایى در میان آن شیشه تولید شدند. او در میان مردم آمد و چنین ادعا کرد: این حشرات و کرمها را من آفریدم، زیرا من سبب پیدایش آنها شدم، بنابراین آفریدگار و خداى آنها من هستم. گروهى از مسلمانان این موضوع را به امام صادق(علیه السلام) خبر دادند، آن حضرت فرمود: «به او بگویید تعداد آن حشرات چقدر است؟ تعداد نر و ماده آنها چقدر است؟ وزن آنها چه مقدار است؟ و از او بخواهید که آنها را به شکل دیگرى تغییر دهد زیرا کسى که خالق آنها است توانایى براى تغییر شکل آنها را نیز خواهد داشت.» آن گروه با طرح همین پرسشها با آن شخص، مناظره کردند. او از پاسخ به آن پرسشها فرو ماند و به این ترتیب نقشهاش نقش بر آب گردید و ترفند و حیلهاش فرو پاشید.
.: Weblog Themes By Pichak :.